مشاوره روانشناسی خانواده مشاورانه

این وبلاگ با هدف ترویج فرهنگ مشاوره به صورت رایگان در اختیار هموطنان عزیز قرار داده شده است
نظر

آیا شما تا به حال یک طاووس را از نزدیک دیده اید؟ طرز راه رفتن، ایستادن، نگاه کردن به اطراف و خودنمایی کردن در حیطه حیوانات؟ یک طاووس مرتب در حال بزرگ نشان دادن خود و توانایی هایش است و هیچ فرصتی را برای جلب توجه دیگران به خود از دست نمی دهد. در این دوره از زمان آدمهای خود شیفته و خودخواه و از خود متشکر بسیار زیاد هستند که با نوع رفتارشان ارتباط برقرار کردن با آنها آسان نیست. برقراری ارتباط با اینگونه اشخاص بسیار سخت است  و آدمها بطور ناخودآگاه تلاش می کنند تا از آنها بپرهیزند. تحمل کردن افراد از خود متشکر واقعا سخت است.

 

” من اخلاقم اینطوریه” یا اینکه “ ما هممون خانوادگی همینطوری هستیم ” ” من هرجور دلم بخواد رفتار می کنم” و صدها جمله از این قبیل جملات که با کلمه من آغاز می شود و همه آنها عطر و بوی خود شیفته گی و خودخواهی را دارد. اما آیا به نظر اطرافیانمان ما نیز فردی خود پسند و از خود متشکر هستیم؟ چطور می توانیم آدمهای خودپسندرا شناسایی کرده و چه رفتاری با آنها داشته باشیم؟ جواب این سئوالات را با بهره گیری از نظرات سودمند کارشناس ارشد در مشاوره خانواده ، جناب آقای دکتر علی دربانی در اختیار شما قرار می دهیم.

 

نازنازی های خودخواه تست روانشناسی رایگان

خودپسندی  خصیصه ای است که با نوع شخصیت آدمها ارتباط دارد و با سلطه گری، قدرت نمایی ، خود بزرگ بینی و حق به جانب بودن شخص همراه است. به دورو بر خودبنگرید آیا افرادی را می شناسید که توقعات ریزودرشت زیادی از شما دارند و همیشه به دنبال تعریف کردن و تمجید شدن از جانب شما هستند.

 

یافتن اینگونه اشخاص آسان است و فقط لازم است که این 3 شاخصه را در آنها بیابید:

 

–       کاملا خود را همیشه از دیگران بالاتر و مهم تر می دانند.

 

–       بسیار مایل هستنید از دیگران درباره خودشان جملات خوب و تمجید بشنوند

 

–       قادر به همدردی با دیگران نیستند و نمی توانند نظرات افراد دیگر را درک کنند. زمانی که با اینگونه اشخاص ارتباط دارید بیشتر اوقات خواهید یافت که آنها مدام در حال اغراق کردن درباره اعمال خود ، دروغ گویی در مورد  توانایی هاو  خودستایی می باشند به همین دلیل اطرافیانشان آنها را افرادی خودخواه و نفرت انگیز  می دانند.

 

تعدادی از روانشناسان عقیده دارند که این اشخاص در کودکی در ناز و نعمت بزرگ شده و هرآنچه که می خواستند در اختیارشان قرار می گرفته است و به قول عامیانه پدرو مادرشان آنها را نازنازی و ننر کرده اند. تعداد اینگونه افراد خود شیفته در دورو بر ما کم نیست. از طرفی دیگر روانشناسان معتقد هستند که یک گروه دیگر هم از افراد وجود دارند که ممکن است آنها هم خودپسند و متکبر بشوند . آنها اشخاصی هستند که با تحمل سختیهای بسیار و رنج و مرارت پرورش یافته اند . اینگونه افراد به جبران آن عقده های حقارت که سالها با آن دست به گریبان بودهاند به سوی رفتارهای خودخواهانه و متکبرانه می روند.

 

ازدواج با شخص خودپسند مساوی با بردگی

اگر کسی بخواهد با کسی که خودشیفته است تشکیل یک خانواده را بدهد بهتر است بداند که اینکار جز بردگی برای او سودی نخواهد داشت و نمی تواند به حقی برابر با او در خانواده برسد و به هیچ عنوان فرد خود شیفته حق همسری او را رعایت نخواهد کرد. بنابراین آشنا شدن با رفتارهای یک فرد خودپسند و خود شیفته و دوری کردن از ازدواج با آنها بسیار مسئله ای اساسی بشمار می آید.فراموش نکیند که اگر با یک خود شیفته ازدواج کرده اید و یا بخواهید ازدواج کنید شما هرگز نخواهید توانست او را درمان کنید زیرا آنها دست کمک شما را رد خواهند کرد. فکر نکنید که معجزه ای اتفاق خواهد افتاد و او تغییر خواهد کرد این امکان ندارد. لااقل در مورد همسر خودتان اگر خود شیفته است اینگونه فکر نکنید زیرا سرخورده خواهید شد.

 

آدمهای خودخواه و متکبر دارای زبان چرب و نرم و بقول معروف خوش سروزبان هستند.

کسی که خودشیفته است نمی تواند افراد دیگر را دوست داشته باشد و کلمه دوست داشتن برای او معنایی ندارد.او مدام افراد زیردست خودش را تحقیر می کند و دیگران را مسخره می نماید. این را بدانید که او برای گول زدن دیگران و به دام انداختن آنها در ابتدای رابطه از کلمه دوست داشتن بسیار استفاده خواهد کرد اما تمام اینها نقش و بازی بیش نیست. می بایست متوجه باشید که این اشخاص بسیار چرب زبان هستند و در اولین دیدار شما را به شدت مجذوب خود خواهند کرد. ضمنا به ظاهر دارای اعتماد به نفس زیاد و احتمالا دروغین نیز می باشندو برای اینکه در نظر شما خودشان را فردی موفق نشان بدهند به شما دروغ گفته و لاف می زنند.

 

اگر شما چهار یا پنج نشانه از بین نشانه های زیر را در وجود همسر خود یافتید می توانید قریب به یقین او را دارای مشکل شخصیتی و خود شیفته بدانید:

 

1-    او خودش را بسیار بزرگ می بیند و در مورد توانای ها و اهمیت خوداغراق می کند

 

2-    ذهن او مدام مشغول  خیالبافی مفرط است و مدام درباره پیشرفت های فراوان خود خیالبافی می کند

 

3-    او همیشه فکر می کند که شخصی استثنایی است ولی کسی او را درک نمی کند.

 

4-    او نیازمند تعریف و تمجید توسط اطرافیان خود می باشد.

 

5-    او همیشه بدون دلیل کافی احساس می کند که حق با اوست

 

6-    سعی در استثمار دیگران دارد

 

7-    قادر به همدردی کردن با دیگران  نیست ( نمی تواند احساسات دیگران را درک کند و رابطه همدلی با آنها برقرار نماید.

 

8-    مدام احساس می کند که دیگران به او حسادت می کنند و یا اینکه او به دیگران حسادت می کند

 

9-    بسیار خودخواه و متکبر است ( همیشه از منم منم کردن استفاده می کند

 

می بایست پنجره ها را تمیز کرد

روزی زن خانه از پشت شیشه اتاق خانه خود ، خانه همسایه را نگاه می کرد، روبه شوهرش کرده و گفت: چرا لباسهایی را که این همسایه شسته و بر روی بند رخت آویزان کرده است کثیف است . به نظر می رسد که او لباسهایش را با آب چرکین شسته که آنها چرکمرد شده اند. او هربار که به پشت پنجره می آمدو خانه همسایه را نگاه می کرد این حرفها را به همسرش می زد. یک روز که زن مانند همیشه به پشت پنجره رفته بود تا خانه همسایه را نگاه کند با خوشحالی و تعجب به شوهرش گفت چه عجب بالاخره حرفهای من به گوش زن همسایه رسیده و امروز لباسهای او تمیز شسته شده اند. همسرش با لبخندی به او گفت که لباسهای زن همسایه همانهاست ولی من امروز پنجره اتاقمان را تمیز کردم. آدمهای خود شیفته چون پنجره دید خود را تمیز نمی کنند از نظر آنها دیگران همه چیزشان سیاه و بد است . آنها برای آنکه عقده حقارت خود را از بین ببرندو اعتماد به نفس پیدا کنند تمام سعی شان را می کنند تا به افراد دیگر بقبولانند که آنها جقدر آدمهای با اهمیت و بزرگی هستند.

 

بنابرآمارهای داده شده، خود شیفتگی در آقایان بیشتر از خانمها به چشم می خورد.

منبع :از رفتارهای افراد خودشیفته آگاه شوید- مرکز مشاوره


نظر

آیا شما تا به حال یک طاووس را از نزدیک دیده اید؟ طرز راه رفتن، ایستادن، نگاه کردن به اطراف و خودنمایی کردن در حیطه حیوانات؟ یک طاووس مرتب در حال بزرگ نشان دادن خود و توانایی هایش است و هیچ فرصتی را برای جلب توجه دیگران به خود از دست نمی دهد. در این دوره از زمان آدمهای خود شیفته و خودخواه و از خود متشکر بسیار زیاد هستند که با نوع رفتارشان ارتباط برقرار کردن با آنها آسان نیست. برقراری ارتباط با اینگونه اشخاص بسیار سخت است  و آدمها بطور ناخودآگاه تلاش می کنند تا از آنها بپرهیزند. تحمل کردن افراد از خود متشکر واقعا سخت است.

 

” من اخلاقم اینطوریه” یا اینکه “ ما هممون خانوادگی همینطوری هستیم ” ” من هرجور دلم بخواد رفتار می کنم” و صدها جمله از این قبیل جملات که با کلمه من آغاز می شود و همه آنها عطر و بوی خود شیفته گی و خودخواهی را دارد. اما آیا به نظر اطرافیانمان ما نیز فردی خود پسند و از خود متشکر هستیم؟ چطور می توانیم آدمهای خودپسندرا شناسایی کرده و چه رفتاری با آنها داشته باشیم؟ جواب این سئوالات را با بهره گیری از نظرات سودمند کارشناس ارشد در مشاوره خانواده ، جناب آقای دکتر علی دربانی در اختیار شما قرار می دهیم.

 

نازنازی های خودخواه تست روانشناسی رایگان

خودپسندی  خصیصه ای است که با نوع شخصیت آدمها ارتباط دارد و با سلطه گری، قدرت نمایی ، خود بزرگ بینی و حق به جانب بودن شخص همراه است. به دورو بر خودبنگرید آیا افرادی را می شناسید که توقعات ریزودرشت زیادی از شما دارند و همیشه به دنبال تعریف کردن و تمجید شدن از جانب شما هستند.

 

یافتن اینگونه اشخاص آسان است و فقط لازم است که این 3 شاخصه را در آنها بیابید:

 

–       کاملا خود را همیشه از دیگران بالاتر و مهم تر می دانند.

 

–       بسیار مایل هستنید از دیگران درباره خودشان جملات خوب و تمجید بشنوند

 

–       قادر به همدردی با دیگران نیستند و نمی توانند نظرات افراد دیگر را درک کنند. زمانی که با اینگونه اشخاص ارتباط دارید بیشتر اوقات خواهید یافت که آنها مدام در حال اغراق کردن درباره اعمال خود ، دروغ گویی در مورد  توانایی هاو  خودستایی می باشند به همین دلیل اطرافیانشان آنها را افرادی خودخواه و نفرت انگیز  می دانند.

 

تعدادی از روانشناسان عقیده دارند که این اشخاص در کودکی در ناز و نعمت بزرگ شده و هرآنچه که می خواستند در اختیارشان قرار می گرفته است و به قول عامیانه پدرو مادرشان آنها را نازنازی و ننر کرده اند. تعداد اینگونه افراد خود شیفته در دورو بر ما کم نیست. از طرفی دیگر روانشناسان معتقد هستند که یک گروه دیگر هم از افراد وجود دارند که ممکن است آنها هم خودپسند و متکبر بشوند . آنها اشخاصی هستند که با تحمل سختیهای بسیار و رنج و مرارت پرورش یافته اند . اینگونه افراد به جبران آن عقده های حقارت که سالها با آن دست به گریبان بودهاند به سوی رفتارهای خودخواهانه و متکبرانه می روند.

 

ازدواج با شخص خودپسند مساوی با بردگی

اگر کسی بخواهد با کسی که خودشیفته است تشکیل یک خانواده را بدهد بهتر است بداند که اینکار جز بردگی برای او سودی نخواهد داشت و نمی تواند به حقی برابر با او در خانواده برسد و به هیچ عنوان فرد خود شیفته حق همسری او را رعایت نخواهد کرد. بنابراین آشنا شدن با رفتارهای یک فرد خودپسند و خود شیفته و دوری کردن از ازدواج با آنها بسیار مسئله ای اساسی بشمار می آید.فراموش نکیند که اگر با یک خود شیفته ازدواج کرده اید و یا بخواهید ازدواج کنید شما هرگز نخواهید توانست او را درمان کنید زیرا آنها دست کمک شما را رد خواهند کرد. فکر نکنید که معجزه ای اتفاق خواهد افتاد و او تغییر خواهد کرد این امکان ندارد. لااقل در مورد همسر خودتان اگر خود شیفته است اینگونه فکر نکنید زیرا سرخورده خواهید شد.

 

آدمهای خودخواه و متکبر دارای زبان چرب و نرم و بقول معروف خوش سروزبان هستند.

کسی که خودشیفته است نمی تواند افراد دیگر را دوست داشته باشد و کلمه دوست داشتن برای او معنایی ندارد.او مدام افراد زیردست خودش را تحقیر می کند و دیگران را مسخره می نماید. این را بدانید که او برای گول زدن دیگران و به دام انداختن آنها در ابتدای رابطه از کلمه دوست داشتن بسیار استفاده خواهد کرد اما تمام اینها نقش و بازی بیش نیست. می بایست متوجه باشید که این اشخاص بسیار چرب زبان هستند و در اولین دیدار شما را به شدت مجذوب خود خواهند کرد. ضمنا به ظاهر دارای اعتماد به نفس زیاد و احتمالا دروغین نیز می باشندو برای اینکه در نظر شما خودشان را فردی موفق نشان بدهند به شما دروغ گفته و لاف می زنند.

 

اگر شما چهار یا پنج نشانه از بین نشانه های زیر را در وجود همسر خود یافتید می توانید قریب به یقین او را دارای مشکل شخصیتی و خود شیفته بدانید:

 

1-    او خودش را بسیار بزرگ می بیند و در مورد توانای ها و اهمیت خوداغراق می کند

 

2-    ذهن او مدام مشغول  خیالبافی مفرط است و مدام درباره پیشرفت های فراوان خود خیالبافی می کند

 

3-    او همیشه فکر می کند که شخصی استثنایی است ولی کسی او را درک نمی کند.

 

4-    او نیازمند تعریف و تمجید توسط اطرافیان خود می باشد.

 

5-    او همیشه بدون دلیل کافی احساس می کند که حق با اوست

 

6-    سعی در استثمار دیگران دارد

 

7-    قادر به همدردی کردن با دیگران  نیست ( نمی تواند احساسات دیگران را درک کند و رابطه همدلی با آنها برقرار نماید.

 

8-    مدام احساس می کند که دیگران به او حسادت می کنند و یا اینکه او به دیگران حسادت می کند

 

9-    بسیار خودخواه و متکبر است ( همیشه از منم منم کردن استفاده می کند

 

می بایست پنجره ها را تمیز کرد

روزی زن خانه از پشت شیشه اتاق خانه خود ، خانه همسایه را نگاه می کرد، روبه شوهرش کرده و گفت: چرا لباسهایی را که این همسایه شسته و بر روی بند رخت آویزان کرده است کثیف است . به نظر می رسد که او لباسهایش را با آب چرکین شسته که آنها چرکمرد شده اند. او هربار که به پشت پنجره می آمدو خانه همسایه را نگاه می کرد این حرفها را به همسرش می زد. یک روز که زن مانند همیشه به پشت پنجره رفته بود تا خانه همسایه را نگاه کند با خوشحالی و تعجب به شوهرش گفت چه عجب بالاخره حرفهای من به گوش زن همسایه رسیده و امروز لباسهای او تمیز شسته شده اند. همسرش با لبخندی به او گفت که لباسهای زن همسایه همانهاست ولی من امروز پنجره اتاقمان را تمیز کردم. آدمهای خود شیفته چون پنجره دید خود را تمیز نمی کنند از نظر آنها دیگران همه چیزشان سیاه و بد است . آنها برای آنکه عقده حقارت خود را از بین ببرندو اعتماد به نفس پیدا کنند تمام سعی شان را می کنند تا به افراد دیگر بقبولانند که آنها جقدر آدمهای با اهمیت و بزرگی هستند.

 

بنابرآمارهای داده شده، خود شیفتگی در آقایان بیشتر از خانمها به چشم می خورد.

منبع :از رفتارهای افراد خودشیفته آگاه شوید- مرکز مشاوره


نظر

یک روش درمان امیدبخش بالقوه

روان شناسی انرژی یک روش تقریبا جدید درمانی می باشد که رهیافت های شرقی مربوط به ذهن و بدن را با روان شناسی غربی و ایده های روان درمانی ترکیب می کند.

 

درمانگران روش روان شناسی انرژی ادعا می کنند که فشار آوردن به نقاط طب سوزنی در حین تفکر به یک اتفاق اضطراب آور می تواند منجر به درمان اضطراب و فوبیاها شود.

 

هرچند که همچنان بحث و جدل های زیادی در مورد این روش درمانی وجود دارد، ولی مطالعات بعدی نشان داد که این روش درمان امیدبخش می باشد.

 

روانشناسی انرژی - مشاور کو 

روانشناسی انرژی – مشاور کو

تاریخچه روان شناسی انرژی

تکنیک های روان شناسی انرژی برای اولین بار در دهه 1980 و توسط روگر کالاهان[1] و تحت عنوان “روش درمان زمینه تفکر” معروف شد.

 

یک روان شناس بالینی به اسم دوید فینستین[2] یک برنامه روان شناسی انرژی را توسعه داد که حتی برای افراد و به منظور استفاده در خانه، آموزش هایی را ارائه می کرد.

 

فینستین تاثیر مناسبی را بر روی ارائه مبناهای تکنیک در روش متوازن داشت.

 

چند شاخه از روان شناسی انرژی وجود دارند که شامل روش درمان زمینه تفکر ذکر شده در بالا، تکنیک های آزادی عاطفی و روان شناسی انرژی جامع می باشد.

 

روانشناسی انرژی به چه نحوی کار می کند

فرآیند درمانی این روش همانند سایر روش های روان درمانی شروع می شود و درمانگر و درمانجو به یکدیگر اعتماد پیدا می کنند و به توافق می رسند و مشکلات موجود را از بین می برند.

 

درمانگر با معرفی یک محرک خاص شروع می کند که عبارت از یک تفکر، تصویر یا حافظه ای می باشد که منجر به آشفتگی و ایجاد احساس اضطراب می شود و از درمانجو می خواهد که میزان ناراحتی تحریک شده را در یک مقیاس صفر تا 10 امتیازبندی کند، به نحوی که 10 نشان دهنده بالاترین اضطراب ممکن می باشد.

 

مرحله بعدی عبارت از فشار دادن به یک سری نقاط طب سوزنی خاص می باشد که اکیوپوینت ها[3] نامیده می شوند، و در همین حال فرد یک جمله ای را در مورد محرک تکرار می کند که قبلا درمانجو و درمانگر در مورد آن به توافق رسیده اند.

 

فینستین در مقالات متعدد خودش در رابطه با این موضوع بیان کرده است:

 

در این تکنیک درمانی، مغز انتظار می کشد که یک واکنش عاطفی ناخوشایند سطح بالا در واکنش به محرک ایجاد شود، ولی این مورد بدین دلیل نمی باشد که اکیوپوینت ها “به صورت موقت منجر به غیر فعال شدن واکنش کناری می شوند

 

فینستین

بیماران به این طریق و در نتیجه تکرار های زیاد یاد می گیرند که عواطفی را خنثی کنند که دردناک می باشند، یا تفکرات فرد را دچار اختلال می کنند و یا اینکه منجر به یادآوری خاطراتی می شوند.

 

فینستین

درمانگر بعد از فشار دادن کامل، یکبار دیگر از درمانجو می خواهد تا محرک را رتبه بندی کند؛ شاید درمانجو علائم فیزیکی را هم توصیف کند.

 

این فشار دادن تا زمانی ادامه می یابد که امتیاز بیان شده به صفر برسد یا خیلی نزدیک به صفر باشد.

 

این کار زمان محدودی نیاز دارد، هرچند که ممکن است که به دوره های بعدی نیاز باشد.

منبع :روانشناسی انرژی برای درمان بیماری روان- مشاورکو


نظر

مشکلات خانوادگی چیست و چگونگی درک راه حل های آنها به چه صورت است؟

مشکلات جدیدی مانند مسائل اقتصادی و دخالت اعضای خانواده باعث تغییر در خانواده ها از لحاظ اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی شده است.

 

روابط اجتماعی اعضای خانواده نسبت به گذشته کاهش یافته است.

 

والدین وقت و کار خود را افزایش داده اند.

 

به همین دلیل آنها زمان و روحی کافی برای افزایش ارتباط با فرزندان خود ندارند.

 

گسترش رسانه ها و رسانه های جمعی امروز مکان مکالمه بین خواهر و برادر، اعضای خانواده با والدین خود را اشغال کرده است.

 

با تغییر نوع ارتباط، انطباق و انزوای افراد در خانواده های مدرن بیشتر آشکار می شود.

 

زمان بندی والدین با پسران و دختران و حتی بستگان خود در گذشته بالاتر بوده است.

 

امروزه دستگاه های ارتباطی مدرن به اعضای خانواده دلسوزی کرده اند و سبب خستگی روابط و جدایی عاطفی شده اند.

 

کاهش رابطه اعضا با یکدیگر در خانواده های امروز روابط عاطفی و حتی درک بین شوهر و همسر را کاهش داده است.

 

رابطه احساسی سنگ پایه خانواده است و ریشه سقوط خانواده در تعامل و رابطه آنها است.

 

طلاق عاطفی نتیجه کاهش روابط و تعاملات در زندگی مدرن است، که در آن افراد با وجود همبستگی، رابطه ی توخالی و بی رنگی دارند.

 

ازدواج بر اساس علل و علل مشکلات دیگر خانواده های مدرن است.

 

به جای دنبال کردن اهداف مانند تشکیل یک خانواده، تقویت اعتقادات احساسی، حل نیازهای عاطفی و دیگران، ممکن است.

 

به دلایل دلیلی اشتباه، مانند فقر خانواده، اشتغال، فرار از محیط خانواده و …، تصمیم می گیرد ازدواج کند.

 

بنابراین، پیوندهای زناشویی براساس اشتباهات باعث مشکلات متعددی می شود که منجر به ریزش روابط می شود.

منبع :مشاوره خانواده آنلاین رایگان / فرآیند حل مشکلات خانوادگی- مشاورانه


نظر

مشکلات خانوادگی چیست و چگونگی درک راه حل های آنها به چه صورت است؟

مشکلات جدیدی مانند مسائل اقتصادی و دخالت اعضای خانواده باعث تغییر در خانواده ها از لحاظ اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی شده است.

 

روابط اجتماعی اعضای خانواده نسبت به گذشته کاهش یافته است.

 

والدین وقت و کار خود را افزایش داده اند.

 

به همین دلیل آنها زمان و روحی کافی برای افزایش ارتباط با فرزندان خود ندارند.

 

گسترش رسانه ها و رسانه های جمعی امروز مکان مکالمه بین خواهر و برادر، اعضای خانواده با والدین خود را اشغال کرده است.

 

با تغییر نوع ارتباط، انطباق و انزوای افراد در خانواده های مدرن بیشتر آشکار می شود.

 

زمان بندی والدین با پسران و دختران و حتی بستگان خود در گذشته بالاتر بوده است.

 

امروزه دستگاه های ارتباطی مدرن به اعضای خانواده دلسوزی کرده اند و سبب خستگی روابط و جدایی عاطفی شده اند.

 

کاهش رابطه اعضا با یکدیگر در خانواده های امروز روابط عاطفی و حتی درک بین شوهر و همسر را کاهش داده است.

 

رابطه احساسی سنگ پایه خانواده است و ریشه سقوط خانواده در تعامل و رابطه آنها است.

 

طلاق عاطفی نتیجه کاهش روابط و تعاملات در زندگی مدرن است، که در آن افراد با وجود همبستگی، رابطه ی توخالی و بی رنگی دارند.

 

ازدواج بر اساس علل و علل مشکلات دیگر خانواده های مدرن است.

 

به جای دنبال کردن اهداف مانند تشکیل یک خانواده، تقویت اعتقادات احساسی، حل نیازهای عاطفی و دیگران، ممکن است.

 

به دلایل دلیلی اشتباه، مانند فقر خانواده، اشتغال، فرار از محیط خانواده و …، تصمیم می گیرد ازدواج کند.

 

بنابراین، پیوندهای زناشویی براساس اشتباهات باعث مشکلات متعددی می شود که منجر به ریزش روابط می شود.

منبع :مشاوره خانواده آنلاین رایگان / فرآیند حل مشکلات خانوادگی- مشاورانه


نظر

یادش بخیر، چه دنیای شیرین و خوشی بود. دوران خردسالی و کودکی خودمو می‌گم، شاید فکر کنین برای همه همین‌طوره، ولی برای من واقعا همه چی خیلی خوب پیش می‌رفت، نه کسی تو فامیل فوت می‌کرد نه حادثه ناگواری دور و برم بود، دست‌کم در حد دنیایی که من درکش می‌کردم تا هفت- هشت سالگیم تهدیدی تو زندگیم حس نکرده بودم. همه نعمت‌ها یک‌جا برام فراهم بود.

 

البته اون موقع‌ها فکر می‌کردم روال طبیعی زندگی همینه و باید اعتراف کنم وقتی هم می‌شنیدم که واسه کسی مشکلی پیش اومده یا خدای نکرده عزیزی رو از دست داده، قلبا براش ناراحت می‌شدم، ولی اون‌قدر این مسائل و مشکلاتو از خودم دور می‌دیدم که اصلا خودم و اطرافیانم رو از این قضایا مستثنی می‌دونستم. نه نگران آینده بودم و نه در حسرت گذشته، در زمان حال زندگی می‌کردم. مادرم خیلی اهل شعر و ادبیات بود، اهل نصیحت کردن و پند و اندرزهای مستقیم نبود، ولی گاهی اوقات از «کلیله» و «دمنه»، «گلستان» سعدی و آثار دیگر ادبا داستان‌ها و اشعاری برامون نقل می‌کرد که من تقریبا با هیچ ‌کدومشون ارتباط برقرار نمی‌کردم،

 

از جمله: هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات… و من شاید صرفا به دلیل عشق و علاقه غیر قابل وصفی که به ایشان داشته و دارم وانمود می‌کردم که از شنیدن این قطعات لذت می‌برم.خاطرات کودکی

 

اوضاع بر وفق مراد پیش می‌رفت به گمونم اواخر دهه 40 بود که شبی تابستونی به همراه خونواده (خونواده نسبتا پرجمعیتی داشتیم. هفت خواهر و برادر به همراه پدر و مادر و مادربزرگ) مهمون خاله بزرگم بودیم. طبق روال همیشه بعد از شام پای صحبت‌های شیرین بزرگ‌ترها مخصوصا مادربزرگم بودیم. تو هوای خنک تبریز کم‌کم داشت خوابم می‌برد که یه دفعه با صدای غرش شدیدی از خواب پریدم.

 

و لوله‌ای به پا شده بود، حتی بزرگ‌ترها هم دست و پاشونو گم کرده بودن، زمین چنان با غرش می‌لرزید که کسی نمی‌تونست از جاش بلند شه. دقیق یادم نمیاد زمین لرزه چند ثانیه طول کشید و چند ریشتر بود، ولی خوب یادم میاد که برای اولین بار احساس مواجهه با پایان زندگی رو تجربه کردم. اونم نه فقط برای خودم که تمام اعضای خونواده و بلکه اقوام. اون شب تاصبح خوابم نبرد، یعنی افکار پریشونم اجازه نمی‌داد بخوابم.

 

اولش فکر می‌کردم اگه یه بار دیگه زلزله بشه و شدیدتر باشه چی می‌شه؟ دم دمای صبح که هوا داشت روشن می‌شد احساس آرامش و امنیت بیشتری کردم و یاد بعضی جملات قصار مادرم افتادم. نگران آینده بودم.

 

چند سال گذشت، از آن واقعه که خوشبختانه تلفات زیادی نداشت جز خاطره‌ای کم‌رنگ در ذهنم نموند. من معتقدم فراموش‌کاری با این‌که نقطه ضعف انسانه، اگه نباشه زندگی غیر قابل تحمل می‌شه. یکی از اون خاطرات تلخ بیماری غیرقابل درمان مادربزرگم (مادری) بود، وقتی خبرشو شنیدم، 12 ساله بودم. همون روزا بود که پدرم رو تو خلوت خودش گریون دیدم، پدرم برای من و شاید برای خیلی‌های دیگه مظهر شجاعت و صداقت بود، وقتی با این وضع روبه‌رو شدم، فهمیدم باید روز به روز و لحظه به لحظه شاهد سفر همیشگی یکی از عزیزترین اعضای خونواده باشیم. چنین هم شد. اولین حسرت جدی زندگیمو بعد از فوت مادربزرگم حس کردم. حسرت دیدار دوباره‌اش و شنیدن قصه‌ها و حرف‌های شیرینش.

 

بعد از مادربزرگم انگار قطار مرگ راه افتاد و تو ایستگاه‌های مختلف اقوام و دوستان زیادی از عمو و خاله ودایی تا بچه‌هاشون و هم‌نسل‌های دیگه‌مو سوار کرد و هرچه از دوران کودکی دور شدم، سرعت این قطار بیشتر شد، ولی زندگی با تلخی‌ها و شیرینی‌هاش همچنان ادامه پیدا کرد.

 

من مفهوم زندگی رو بین اطرافیانم بیشتر از هر کسی توی رفتار و شخصیت پدرم دیدم که در دهه 80 زندگی‌اش با این‌که دست‌کم 30 سال پایانی رو با بیماری‌های سخت سپری کرده بود، تا آخرین روز، دچار روزمرگی نشد و با شور و حرارت و احساس زندگی کرد، هر روز هدف‌هاش رو مرور می‌کرد و هرگز انگیزه‌هاش برای رسیدن به مقصد کم نمی‌شد و نمی‌ذاشت خاصیت‌های زندگی به تدریج کم بشه و مرگ به آرامی به سراغش بیاد و خلاصه در زمان حال زندگی می‌کرد.از خاطرات کودکی تا بزرگسالی

 

امروز جمعه است، از وقتی که مشغول نوشتن این مطلب شدم چند بار پسرم اومده سراغم، دوست داره قصه‌ها یا طرح‌هایی رو که می‌برم خونه بخونه و کنجکاوه بدونه چی دارم می‌نویسم، می‌خواستم بهش بگم تو حال و هوای کودکیم هستم، به یاد پدرم که زندگی رو برام معنی کرد، ولی بهتره اگه من زندگی و قدر اون رو درست درک کرده باشم، بذارم پسرم هم خودش راهش رو پیدا کنه و زندگی رو تجربه کنه.

 

همه زندگی‌ام، یک لحظه است

 

به یاد دارم که شازده کوچولو می‌گفت: «من اگر شالی داشته باشم، دوست دارم آن را دور گردنم ببندم. اگر گلی داشته باشم، دوست دارم آن را بو کنم و لذت ببرم. اما اگر همه دنیا مال من باشد یا عمر جاودان داشته باشم، اما نتوانم حتی یک لحظه از آن لذت ببرم، اما نتوانم حتی یک لحظه از آنها استفاده کنم، به چه دردم می‌خورد؟»

 

من خیلی معتقد به تفکر هرمان هسه هستم که معتقد بود: «هر لحظه زندگی، تمام زندگی است…» بنابراین من در لحظه متولد می‌شوم و در پایان لحظه، می‌میرم. مانند یک گل وحشی در دامنه کوه که در زندگی‌اش لحظه‌ها را نمی‌شمارد، لحظه‌ها را زندگی‌ می‌کند. یک گل وحشی دو هزار لحظه زنده است، دو هزار لحظه عاشقی را تجربه می‌کند، دو هزار لحظه می‌ترسد، دو هزار لحظه غمگین و شاد می‌شود، دو هزار لحظه امید می‌بندد و دو هزار لحظه منتظر است، اما فقط یک لحظه می‌میرد…

 

پس من در لحظه زندگی می‌کنم و لحظه کامل است. اگر بد است، نموداری از زندگی من است و معمولا همیشه بد نمی‌ماند و اگر خوب است این هم مثالی از زندگی من است و همیشه هم خوب نمی‌ماند و همین گونه است زیستن در زمانه‌ای که همه نگران رسانه و دقیقه و ساعت و پرشتاب و… هستند،

 

من اصلا نمی‌دانم امروز روز چندم تاریخ است و اگر تقویم‌هایم همه سفید ماندند و بی‌کار، خیلی که فرصت کنم، توی آن‌ها شعر می‌نویسم. دیروز داخل تقویمی شعر می‌نوشتم مال سال 1372 بود، سال‌ها پیش از ازدواج، سال‌ها پیش از تولد دخترم و سال‌های امید. آن موقع هم همان لحظه بودم و همان بوته وحشی که در لحظه زندگی می‌کردم و هرگز به 1390 فکر هم نمی‌کردم.

 

اکنون هم هر وقت از دخترم می‌پرسند که می‌خواهی در آینده چه کاره شوی، خنده‌ام می‌گیرد. دخترم یک لحظه بعد وجود ندارد، من هم همین‌طور… حتما ما آدم‌های دیگری شده‌ایم، حتی در یک لحظه. پس چطور می‌توانیم بگوییم چه کاره می‌شویم یا چه‌کاری می‌خواهیم بکنیم؟ ما فقط می‌توانیم حدس‌هایی بزنیم، اما ای کاش این کار را هم نمی‌کردیم.

 

ای کاش مثل آن گل وحشی، به طلوع و غروب خورشید نگاه می‌کردیم و لذت می‌بردیم و شاد و غمگین می‌شدیم. وقتی یک نگاه نامهربان، یک سلامِ از یاد رفته یا حتی یک کلمه می‌تواند تمام زندگی یک انسان را عوض کند. وقتی عاشق می‌شوی و طرف نمی‌فهمد یا می‌فهمد و عاشقت نیست و یا کمی بی‌تفاوتی و نامهربانی می‌تواند تمام گذشته و آینده‌ات را در یک اتاق تاریک زندانی کند، دیگر چه نیازی به شمردن لحظه‌ها؟

منبع :از خاطرات کودکی تا بزرگسالی- مرکز مشاوره


نظر

یادش بخیر، چه دنیای شیرین و خوشی بود. دوران خردسالی و کودکی خودمو می‌گم، شاید فکر کنین برای همه همین‌طوره، ولی برای من واقعا همه چی خیلی خوب پیش می‌رفت، نه کسی تو فامیل فوت می‌کرد نه حادثه ناگواری دور و برم بود، دست‌کم در حد دنیایی که من درکش می‌کردم تا هفت- هشت سالگیم تهدیدی تو زندگیم حس نکرده بودم. همه نعمت‌ها یک‌جا برام فراهم بود.

 

البته اون موقع‌ها فکر می‌کردم روال طبیعی زندگی همینه و باید اعتراف کنم وقتی هم می‌شنیدم که واسه کسی مشکلی پیش اومده یا خدای نکرده عزیزی رو از دست داده، قلبا براش ناراحت می‌شدم، ولی اون‌قدر این مسائل و مشکلاتو از خودم دور می‌دیدم که اصلا خودم و اطرافیانم رو از این قضایا مستثنی می‌دونستم. نه نگران آینده بودم و نه در حسرت گذشته، در زمان حال زندگی می‌کردم. مادرم خیلی اهل شعر و ادبیات بود، اهل نصیحت کردن و پند و اندرزهای مستقیم نبود، ولی گاهی اوقات از «کلیله» و «دمنه»، «گلستان» سعدی و آثار دیگر ادبا داستان‌ها و اشعاری برامون نقل می‌کرد که من تقریبا با هیچ ‌کدومشون ارتباط برقرار نمی‌کردم،

 

از جمله: هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات… و من شاید صرفا به دلیل عشق و علاقه غیر قابل وصفی که به ایشان داشته و دارم وانمود می‌کردم که از شنیدن این قطعات لذت می‌برم.خاطرات کودکی

 

اوضاع بر وفق مراد پیش می‌رفت به گمونم اواخر دهه 40 بود که شبی تابستونی به همراه خونواده (خونواده نسبتا پرجمعیتی داشتیم. هفت خواهر و برادر به همراه پدر و مادر و مادربزرگ) مهمون خاله بزرگم بودیم. طبق روال همیشه بعد از شام پای صحبت‌های شیرین بزرگ‌ترها مخصوصا مادربزرگم بودیم. تو هوای خنک تبریز کم‌کم داشت خوابم می‌برد که یه دفعه با صدای غرش شدیدی از خواب پریدم.

 

و لوله‌ای به پا شده بود، حتی بزرگ‌ترها هم دست و پاشونو گم کرده بودن، زمین چنان با غرش می‌لرزید که کسی نمی‌تونست از جاش بلند شه. دقیق یادم نمیاد زمین لرزه چند ثانیه طول کشید و چند ریشتر بود، ولی خوب یادم میاد که برای اولین بار احساس مواجهه با پایان زندگی رو تجربه کردم. اونم نه فقط برای خودم که تمام اعضای خونواده و بلکه اقوام. اون شب تاصبح خوابم نبرد، یعنی افکار پریشونم اجازه نمی‌داد بخوابم.

 

اولش فکر می‌کردم اگه یه بار دیگه زلزله بشه و شدیدتر باشه چی می‌شه؟ دم دمای صبح که هوا داشت روشن می‌شد احساس آرامش و امنیت بیشتری کردم و یاد بعضی جملات قصار مادرم افتادم. نگران آینده بودم.

 

چند سال گذشت، از آن واقعه که خوشبختانه تلفات زیادی نداشت جز خاطره‌ای کم‌رنگ در ذهنم نموند. من معتقدم فراموش‌کاری با این‌که نقطه ضعف انسانه، اگه نباشه زندگی غیر قابل تحمل می‌شه. یکی از اون خاطرات تلخ بیماری غیرقابل درمان مادربزرگم (مادری) بود، وقتی خبرشو شنیدم، 12 ساله بودم. همون روزا بود که پدرم رو تو خلوت خودش گریون دیدم، پدرم برای من و شاید برای خیلی‌های دیگه مظهر شجاعت و صداقت بود، وقتی با این وضع روبه‌رو شدم، فهمیدم باید روز به روز و لحظه به لحظه شاهد سفر همیشگی یکی از عزیزترین اعضای خونواده باشیم. چنین هم شد. اولین حسرت جدی زندگیمو بعد از فوت مادربزرگم حس کردم. حسرت دیدار دوباره‌اش و شنیدن قصه‌ها و حرف‌های شیرینش.

 

بعد از مادربزرگم انگار قطار مرگ راه افتاد و تو ایستگاه‌های مختلف اقوام و دوستان زیادی از عمو و خاله ودایی تا بچه‌هاشون و هم‌نسل‌های دیگه‌مو سوار کرد و هرچه از دوران کودکی دور شدم، سرعت این قطار بیشتر شد، ولی زندگی با تلخی‌ها و شیرینی‌هاش همچنان ادامه پیدا کرد.

 

من مفهوم زندگی رو بین اطرافیانم بیشتر از هر کسی توی رفتار و شخصیت پدرم دیدم که در دهه 80 زندگی‌اش با این‌که دست‌کم 30 سال پایانی رو با بیماری‌های سخت سپری کرده بود، تا آخرین روز، دچار روزمرگی نشد و با شور و حرارت و احساس زندگی کرد، هر روز هدف‌هاش رو مرور می‌کرد و هرگز انگیزه‌هاش برای رسیدن به مقصد کم نمی‌شد و نمی‌ذاشت خاصیت‌های زندگی به تدریج کم بشه و مرگ به آرامی به سراغش بیاد و خلاصه در زمان حال زندگی می‌کرد.از خاطرات کودکی تا بزرگسالی

 

امروز جمعه است، از وقتی که مشغول نوشتن این مطلب شدم چند بار پسرم اومده سراغم، دوست داره قصه‌ها یا طرح‌هایی رو که می‌برم خونه بخونه و کنجکاوه بدونه چی دارم می‌نویسم، می‌خواستم بهش بگم تو حال و هوای کودکیم هستم، به یاد پدرم که زندگی رو برام معنی کرد، ولی بهتره اگه من زندگی و قدر اون رو درست درک کرده باشم، بذارم پسرم هم خودش راهش رو پیدا کنه و زندگی رو تجربه کنه.

 

همه زندگی‌ام، یک لحظه است

 

به یاد دارم که شازده کوچولو می‌گفت: «من اگر شالی داشته باشم، دوست دارم آن را دور گردنم ببندم. اگر گلی داشته باشم، دوست دارم آن را بو کنم و لذت ببرم. اما اگر همه دنیا مال من باشد یا عمر جاودان داشته باشم، اما نتوانم حتی یک لحظه از آن لذت ببرم، اما نتوانم حتی یک لحظه از آنها استفاده کنم، به چه دردم می‌خورد؟»

 

من خیلی معتقد به تفکر هرمان هسه هستم که معتقد بود: «هر لحظه زندگی، تمام زندگی است…» بنابراین من در لحظه متولد می‌شوم و در پایان لحظه، می‌میرم. مانند یک گل وحشی در دامنه کوه که در زندگی‌اش لحظه‌ها را نمی‌شمارد، لحظه‌ها را زندگی‌ می‌کند. یک گل وحشی دو هزار لحظه زنده است، دو هزار لحظه عاشقی را تجربه می‌کند، دو هزار لحظه می‌ترسد، دو هزار لحظه غمگین و شاد می‌شود، دو هزار لحظه امید می‌بندد و دو هزار لحظه منتظر است، اما فقط یک لحظه می‌میرد…

 

پس من در لحظه زندگی می‌کنم و لحظه کامل است. اگر بد است، نموداری از زندگی من است و معمولا همیشه بد نمی‌ماند و اگر خوب است این هم مثالی از زندگی من است و همیشه هم خوب نمی‌ماند و همین گونه است زیستن در زمانه‌ای که همه نگران رسانه و دقیقه و ساعت و پرشتاب و… هستند،

 

من اصلا نمی‌دانم امروز روز چندم تاریخ است و اگر تقویم‌هایم همه سفید ماندند و بی‌کار، خیلی که فرصت کنم، توی آن‌ها شعر می‌نویسم. دیروز داخل تقویمی شعر می‌نوشتم مال سال 1372 بود، سال‌ها پیش از ازدواج، سال‌ها پیش از تولد دخترم و سال‌های امید. آن موقع هم همان لحظه بودم و همان بوته وحشی که در لحظه زندگی می‌کردم و هرگز به 1390 فکر هم نمی‌کردم.

 

اکنون هم هر وقت از دخترم می‌پرسند که می‌خواهی در آینده چه کاره شوی، خنده‌ام می‌گیرد. دخترم یک لحظه بعد وجود ندارد، من هم همین‌طور… حتما ما آدم‌های دیگری شده‌ایم، حتی در یک لحظه. پس چطور می‌توانیم بگوییم چه کاره می‌شویم یا چه‌کاری می‌خواهیم بکنیم؟ ما فقط می‌توانیم حدس‌هایی بزنیم، اما ای کاش این کار را هم نمی‌کردیم.

 

ای کاش مثل آن گل وحشی، به طلوع و غروب خورشید نگاه می‌کردیم و لذت می‌بردیم و شاد و غمگین می‌شدیم. وقتی یک نگاه نامهربان، یک سلامِ از یاد رفته یا حتی یک کلمه می‌تواند تمام زندگی یک انسان را عوض کند. وقتی عاشق می‌شوی و طرف نمی‌فهمد یا می‌فهمد و عاشقت نیست و یا کمی بی‌تفاوتی و نامهربانی می‌تواند تمام گذشته و آینده‌ات را در یک اتاق تاریک زندانی کند، دیگر چه نیازی به شمردن لحظه‌ها؟

منبع :از خاطرات کودکی تا بزرگسالی- مرکز مشاوره